آه ای صَبا چون تو مَدهوشَم مَن خود فراموشَم مَن خانه بَر دوشَم مَن خانه بَر دوش
مَن در پیَش کو به کو افتادَم دِل به عِشقش دادَم حَلقه دَر گوشم مَن حَلقه دَر گوش
گر دَر کویش برسی برسان این پیامِ مَرا بی چراغ رویَت مَن ندارم دیگر تابِ این شَبهای سَرد و خاموش
هَرگز هَرگز باوَر نکنم عَهد و پیمان ما شُد فراموش...
برچسب : نویسنده : fshokooh-zendegi5 بازدید : 13 تاريخ : چهارشنبه 13 تير 1403 ساعت: 22:33
مدتهاست دیگر انگیزه ای برای نوشتن در اینجا ندارم...
امروز با اتوبوس در مسیر رفتن به تبریز هستم از طرف اداره ماموریت دارم، یاد آن روزی افتادم که هر دو در مسیر زنجان بودیم و اتوبوس شما از کنار اتوبوس ما که تصادف کرده بودیم گذشت و وقتی به تو گفتم، هم جوابمو دادی و هم نگرانم شدی، چقدر آن روزها همیشه به یادم هستند، آن روزها هنوز تو را داشتم...
من هنوز هستم...برچسب : نویسنده : fshokooh-zendegi5 بازدید : 14 تاريخ : چهارشنبه 13 تير 1403 ساعت: 22:33
برچسب : نویسنده : fshokooh-zendegi5 بازدید : 13 تاريخ : چهارشنبه 13 تير 1403 ساعت: 22:33